loading...

سایت تفریحی پاپافان

داستان زیبا و خواندنی دستهای مادر پسر جوانی برای خواستگاری دختری رفت ، ولی دختر او را رد کرد و گفت : به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید ! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از ا

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
درآمد تضمینی اگه پولی دریافت نکنید با من 0 1063 pdndr
عکس های جدید و بسیار زیبای عاشقانه ی سال 2014 |عکس های ولنتاین 1392 3 4186 windows
عشقولانه ترین داستان به نام شرط عشق 4 4152 khanevadehh
پیشنهاد برای سایت 5 2997 khanevadehh
جوك هاي زيبا و خواندني 3 3055 khanevadehh
اگر هنوز نیمه گمشده خود را پیدا نکرده اید نگران نباشید! 2 2370 khanevadehh
اس ام اس سرکاری ماه رمضان 3 2951 khanevadehh
دانلود آهنگ جدید علیرضا قرایی منش بنام نیستی ببینی 1 2017 khanevadehh
اهنگهای مورد علاقت 8 4428 khanevadehh
اس ام اس پ نه پ 16 7263 khanevadehh
درگیری لفظی امیر تتلو با بهنوش بختیاری بر سر چه بود؟ 2 2474 khanevadehh
جمله جالب و معروف رضا عطاران در مورد زن ها 2 2682 khanevadehh
عکس و والپیپر کیانوش رستمی 6 4224 khanevadehh
فال روزانه یکشنبه 30 فروردین ماه 1394 1 1943 khanevadehh
چگونه می توان شرکت ثبت کرد 2 2459 khanevadehh
تن ماهی را با تخم مرغ نخورید... 2 2259 khanevadehh
دانلود کتاب های درسی از اول ابتدایی تا دانشگاه 3 2649 khanevadehh
عکس هایی از جدیدترین مدل موهای های لایت 1 2122 khanevadehh
ثبت شرکت ها چیست و اینکه چرا شرکت ثبت می کنیم 0 1577 farid332
چه شرکتی ثبت کنیم که بیشترین نفع را از ان ببریم 0 1734 company101
پسرک بازدید : 1030 یکشنبه 06 بهمن 1392 نظرات (0)

\"2\"

داستان زیبا و خواندنی دستهای مادر

پسر جوانی برای خواستگاری دختری رفت ، ولی دختر او را رد کرد و گفت : به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید !

آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت :

در سن یک سالگی پدرم مرد ، و مادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند ، در خونه های مردم رخت و لباس میشست . . .

\"2\"

داستان زیبا و خواندنی دستهای مادر

پسر جوانی برای خواستگاری دختری رفت ، ولی دختر او را رد کرد و گفت : به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید !

آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت :

در سن یک سالگی پدرم مرد ، و مادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند ، در خونه های مردم رخت و لباس میشست . . .

حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است !

نه فقط این ! بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم !

استاد به او گفت : از تو خواسته ای دارم !

به منزل برو و دست مادرت را بشور ، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی . . .

و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد ، زیرا اولین بار

بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید . 

طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد . . .

پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت :

ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم ، چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد . .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    بیشتر چه نوع مطالبی در سایت قرار بگیرد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1699
  • کل نظرات : 487
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 1057
  • آی پی امروز : 258
  • آی پی دیروز : 613
  • بازدید امروز : 678
  • باردید دیروز : 3,697
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 678
  • بازدید ماه : 678
  • بازدید سال : 553,747
  • بازدید کلی : 8,641,600